نویسنده : Arash - ساعت 12:49 روز یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,

احـْـسـاسْ را فَـلَـکـْ  نـَـکُـنـیـم ...

ایـن طِـفـل  ِ مَعـصـوـم ،

 چه می دآند  مَـنْـطِـقْ چـیـسـتـ ...!

 


نویسنده : Arash - ساعت 12:45 روز یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,

دُنـبـال  ِ کَـلاغـیْ می گـردَم  ،

تا  قـآرقـآرَش  رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،

وقـتـی  ،

قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد.!


نویسنده : Arash - ساعت 12:43 روز یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,

ساده لباس بپوش;

ساده راه برو;

اما در برخورد با دیگران ساده نباش!!

زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند;

برای درهم شکستن غرورت!!!


نویسنده : Arash - ساعت 12:30 روز یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,

 

 

 

گاه می رویم تا برسیم.
کجایش را نمی ‌دانیم.
فقط می‌ رویم تا برسیم ...
بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.
باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند.
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده ...
گاه رسیده ای و نمی‌ دانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای
مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است
که گاهی هیچ روی نمی دهد
و گاهی می شود بدون آنكه خواسته باشی!
پدرم می گفت تصمیم نگیر!
و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن، نرسیدن است
اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر بهترین راه رسیدن است
گاه حتی لازم است بعد از نمازت بنشینی و فکر کنی،
ببینی كه ورای باورهایت چیست؟
ترس یا اشتیاق یا حقیقت؟

گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی؛
ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
یا پای کامپیوترت نباشی، گوگل و یاهو و فلان را بی‌خیال شوی
با خانواده ات دور هم بنشینید، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و
ببینی زندگی فقط همین صفحه نمایش و فضای مجازی نیست ...

شاید هم بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی
در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی
ایوب باشی
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آیی و
از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و با خود بگویی:
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم ...
آیا ارزشش را داشت؟
سپس کم کم یاد می ‌گیری
که حتی نور خورشید هم سوزاننده است اگر زیاد آفتاب بگیری
می آموزی كه باید در باغ خود گل پرورش دهی
نه آنكه منتظر کسی باشی تا برایت گلی بیاورد.
یاد می ‌گیری که می‌ توانی تحمل کنی که در خداحافظی محکم باشی
و یاد می گیری که بیش از آنكه تصور می كردی خودت و عمرت ارزش دارد...


 


نویسنده : Arash - ساعت 20:23 روز جمعه 2 تير 1391برچسب:,

نمی دانم چرا چشم هایم گاهی بی اختیار خیس می شود !
می گویند حساسیت فصلی ست...
آری...!!!
من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم...


نویسنده : Arash - ساعت 20:18 روز جمعه 2 تير 1391برچسب:,

از آدم‌هــــــا بگـذر!
دلـــت را بزرگتـــــــر کن
ناراحت این نباش که چـــرا جاده‌ی رفاقت با تو همیشه یک‌طرفه است
مهــــم نیست اگـر همیشـــه یک‌ طـــرفـه‌ای
شـــــاد باش که چـــیزی کـــــم نگـذاشته‌ای
و بدهـکار خودت، رفاقتت و خدایت نیستی!


نویسنده : Arash - ساعت 20:11 روز جمعه 2 تير 1391برچسب:,

عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی...؟!
خوردمشان…
!!!


نویسنده : Arash - ساعت 20:4 روز جمعه 2 تير 1391برچسب:,

گـاه مـی انـدیشم
چـندان مهــم نیست ؛ اگــر...
هیـــچ از دنــیـا نــداشـته بـاشــم؛
همین مـرا بـس
کـه کـوچــه ای داشـته بـاشـم و بـاران
و انـسـان هـایـی در زنـدگیـم باشند؛
کـه زلال تـر از "بــاران " هسـتنـد.
                                                              {شــاملـــو}


نویسنده : Arash - ساعت 20:1 روز جمعه 2 تير 1391برچسب:,

چقدر غریب شده ام در میان این همه آشنا...!!!
چند روزی است حجم تنهای ام را ؛
بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
.


نویسنده : Arash - ساعت 9:29 روز پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,

کوچه های قدیمی را باریک میساختند

تا آدمها به هم نزدیکتر شوند

حتی در یک گذر کوتاه

اکنون چقدر آواره ایم...

در این همه اتوبان پهــــــــــــــن